به کوشش: رضا باقریان موحد




 

به صوت بلبل و قمری اگر ننوشتی می *** علاج کی کنمت آخِرُ الدَّواء الکَی
ذخیره ای بِنِهْ از رنگ و بوی فصل بهار *** که می رسند ز پی رهزنان بهمن و دی
چو گل نقاب بر افکند و مرغ زد هوهو *** منه ز دست پیاله چه می کنی هی هی
شکوه سلطنت و حُسن کی ثباتی داد *** ز تخت جم سخنی مانده است و افسر کِی
خزینه داری میراث خوارگان کفر است *** به قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نی
زمانه هیچ نبخشد که باز نستاند *** مجوز سفله مروّت که شَیْئهُ لا شَی
نوشته اند بر ایوان جَنَّهُ المَأوی *** که هر که عشوه ی دنیا خرید وای به وی
سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست *** بده به شادی روح و روان حاتم طی
بخیل بوی خدا نشنود بیا حافظ *** پیاله گیر و کرم ورز و الضّمانُ عَلَیّ


1. اگر هماهنگ با آواز بلبل و قمری که دعوت به عیش و شادی می کنند، شراب ننوشی، چگونه می توانم درد تو را درمان کنم؟ زیرا دشوارترین و قاطع ترین درمان ها در طب قدیم، داغ نهادن است و تو اگر از این آخرین علاج را از دست بدهی، بیماری ات چاره ناپذیر است.
2. همان طور که همه در فصل بهار و تابستان برای زمستان آذوقه تهیه می کنند، از زیبایی های فصل بهار بهره ببر و در شادی و عاشقی بکوش و حقّ جوانی خود را به خوبی ادا کن که روزگار بی برگ و نوایی پیری در راه است.
3. وقتی که گل، نقاب خود را بر افکند و شکوفا شد و مرغ، شروع به نغمه سرایی کرد، تو نیز جام شراب را از دست نده و آن را ترک نکن؛ هوشیار و آگاه باش؛ مشغول چه کاری هستی؟
4. شکوه و سلطنت و زیبایی تا کی می تواند پایدار و پابرجا بماند؟ از برج و تخت پادشاهان بزرگی مانند جم و کی، تنها نامی و سخنی باقی مانده است.
5. مطرب و ساقی و دف و نی، جملگی به زبان حال می گویند که نباید مال اندوز بود؛ بنابراین نباید عمر را به خسّت گذراند و باید همه ی دارایی خود را صرف شادی و عاشقی نمود.
6. روزگار هر آنچه از قدرت و ثروت و سلامت و جوانی و شور و نشاط به کسی بخشد، باز پس می گیرد؛ از این سفله و پست، بیهوده انتظار مروت نداشته باش که باید عطای او را به لقای او بخشید. داده های او ناچیز است.
7. بر ایوان بهشت نوشته اند:هر که فریب دنیای فانی را بخورد و خریدار نیرنگ آن باشد، ولی بر او! هر کس بهشت می خواهد باید فریب دنیا و جاه و جلال آن را نخورد.
8. بخشش و جوانمردی از بین رفت؛ سخن را کوتاه می کنم؛ شراب کجاست تا به شادی روح و روان حاتم طایی بنوشم و مست شوم.
9. بخیل زر اندوزی که مال می اندوزد و آن را به نیازمندان نمی بخشد و یا صرف عیش و عشرت نمی کند، لئیم و ملعون است؛ بنابراین بوی حق را نمی شنود و راه به معشوق حقیقی نمی برد؛ یعنی ایمان درست و حسابی هم ندارد؛ پس ای حافظ! بیا و پیاله گیر و بنوش و بنوشان؛ گناهش به گردن من؛ من ضامن تو هستم که ضرری یا خطری متوجه تو نخواهد شد.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول